جدول جو
جدول جو

معنی تیمار زدن - جستجوی لغت در جدول جو

تیمار زدن
(اُ بَ تَ)
تیمار کردن اسب را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تیمار زدن
تیمار کردن اسب را
تصویری از تیمار زدن
تصویر تیمار زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیمار کردن
تصویر تیمار کردن
با شال و قشو بدن اسب را مالش دادن و تمیز کردن، محافظت کردن، پرستاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ طَ کَ دَ)
شیار کردن. رجوع به شیار کردن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
چون غمگین، چنباتمه نشستن و با گردنی در شانه ها فروشده. و عامه تیمار زدن گویند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ شُ دَ)
با نوک پا ضربه زدن. تک پا زدن. (فرهنگ فارسی معین). زفکنه زدن. اردنگ زدن. زه کونی زدن. شلخته زدن. سرچنگ زدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). راندن
لغت نامه دهخدا
(اُ/اُمْ می بَ دِ نِ شَ تَ)
غم خوردن. اندوه بردن:
چه باید رفته را اندوه خوردن
همان نابوده را تیمار بردن.
(ویس و رامین).
مرا که دانش از آغاز خویشتن نبود
چه دانم از پس انجام چون برم تیمار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اُ/اُمْ می بُ دَ)
پرستاری کردن. (از ناظم الاطباء). تعهد و غمخواری و حراست و مواظبت حال کسی کردن. توجه و مراقبت کردن ازکسی یا بیماری یا چیزی: و چون او نیز از دنیا برفت پسر او احمدخان پادشاه شد. این شمس آباد راتیمار نکرد تا خراب شد. (تاریخ بخارا ص 35). خاندانهای بزرگ قدیم را تیمار کردی و مردمان اصیل را نیکو داشتی هم از عرب و هم از عجم. (تاریخ بخارا ص 70).
یکی عاطفت سیرت خویش کرد
درم داد و تیمار درویش کرد.
سعدی (بوستان).
، با شال و قشو، بدن اسب و دیگر ستور را مالش دادن. (ناظم الاطباء). با شانه، یعنی پشتخوار یا قشو، گرد و موی زاید را از تن اسب و استر و... گرفتن. قشو کردن. مالیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
چون بوتیمار سر در میانۀ دو شانه فرو بردن. محزون نشستن. رجوع به بوتیمار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ غَ)
ناتندرست شدن. ناخوش شدن. دچار بیماری شدن. تن بیمار گشتن. اعتلال. (تاج المصادر بیهقی). سقم. (ترجمان القرآن) (دهار). لوعه. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). مرض. (منتهی الارب). مریض شدن. رنجور و علیل گشتن. نقم. (ترجمان القرآن) : دنف، بیمار گران شدن. (منتهی الارب) :
بسیار بخوردند و نبردند گمانی
کز خوردن بسیار شود مردم بیمار.
فرخی.
چون بمیری آتش اندر تو رسد زنده شوی
چون شوی بیمار بهتر گردی از گردن زدن.
منوچهری.
گفتی که بدرد دل صبر است طبیب اما
امروز طبیبت شد بیمار نگه دارش.
خاقانی.
آن زمان که میشوی بیمار تو
میکنی از جرم استغفار تو.
مولوی.
چون خرید او را و برخوردار شد
آن کنیزک از قضا بیمار شد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
غمخواری کردن تعهد کردن محافظت کردن ازکسی، خدمتت کردن پرستاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمار کردن
تصویر تیمار کردن
پرستاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پرستاری کردن، مراقبت کردن، مواظبت کردن، خدمت کردن، غم خواری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
وضع الاسمنت
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
Cement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
cimenter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
cementować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
ปูนซีเมนต์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
цементировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
zementieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
سیمنٹ لگانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
সিমেন্ট লাগানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
çimento dökmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
kuweka simenti
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
水泥
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
セメントを塗る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
לצקת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
시멘트를 바르다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
mengecor
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
цементувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
cementeren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
cementar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
cementare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
cimentar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سیمان زدن
تصویر سیمان زدن
सीमेंट लगाना
دیکشنری فارسی به هندی